به آخرین صفحه ی کتاب گاوخونی جعفر مدرس صادقی رسیدم.
در پایان ، نوشته شده بود : آذر هزار و سیصد و شصت؛ یعنی برای سی و نه سال پیش!
به پشت جلد کتاب نگاهی انداختم.
مقدمه ای از دیک دیویس، شاعر، نویسنده و استاد ادبیات فارسی بر ترجمه ی انگلیسی این کتاب به چشم میخورد که نوشته بود:
رمان گاو خونی در نظر اول داستان ساده و روانی است که به شیوه ی آشنای انواع مشابه غربی روایت شده، اما سبک موجز و روان نویسنده همان قدر که به تاثیر پذیری او از ادبیات غربی مربوط میشود، مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست. در این شاهکار موجز، تاثیر پذیری او را از منابع سنتی زبان فارسی شاید بتوان بهتر از هر چیزی با این جمله ی معروف باشو، شاعر ژاپنی، توضیح داد که میگوید:« پا جای شاعران قدیم نگذار. در پی آن چیزی باش که آن ها در پی اش بودند.»
از جمله ی باشو خوشم آمد. کتاب را بر روی میز گذاشتم و جمله اش را بر روی کاغذی یادداشت کردم.
یاد خودم افتادم. از ابتدای داستان گاوخونی که شروع به خواندن کردم نثر خلاصه و ساده ی کتاب توجهم را به خودش جلب کرد. این نثر آن قدر ساده و روان بود که مرا هم وسوسه کرد، کتابی مثل گاوخونی، با همین حجم کم و به همین سادگی بنویسم اما نوشتن نظیر جعفر مدرس صادقی، آن قدر هم که فکر میکردم راحت نبود. شاید وقتی دیگر، شاید زمانی که من هم آموختم در پی آن چیزی باشم که نویسنده ی این کتاب دنبالش بود، بتوانم اثری ماندگار خلق کنم و دختری چهل سال بعد کتابم را در دستش گیرد و این میل تسلسل وار به نوشتن چون دیگری ، نسل به نسل ادامه یابد.
اگر بخواهم خلاصه ای از رمان را برایتان روایت کنم باید بگویم که داستان با خواب پسری بیست و چهار ساله شروع میشود. خواب عجیبی که در یک هفته مانده به سالگرد پدر مرحوم خود دیده بود و در آن با پدرش، چند مرد جوان و معلم کلاس چهارم دبستانش در زاینده رود مشغول آب تنی بودند.
از جایی که شخصیت اصلی داستان، یعنی همان پسر بیست و چهار ساله روی صندلی لهستانی آشپزخانه ی پر از سوسک مینشیند و تصمیم میگیرد که در مورد خواب و خاطره هایش از پدر بنویسد، ما هم با داستان همراه میشویم و از ماجراهای بین آن دو خبردار میشویم. مثلا میفهمیم که رابطه ی بین پدر و مادرش خوب نبوده و همه میگفتند که مادر خانواده از دست پدرش دق کرده است. از طرفی درمییابیم که رابطه ی پدر و پسری هم زیاد جالب نبوده است؛ تا جایی که یکی از آرزوهای پسر، مرگ پدرش بوده اما روح پدرش دست از سرش بر نمیدارد و آنقدر در خواب ها سر و کله اش پیدا میشود که پسر، مرز بین خواب و واقعیت را گم میکند و به مرز جنون میرسد.
بر اساس این کتاب بهروز افخمی هم فیلمی با همین عنوان ساخته که جایزه ی اصلی جشنواره ی فیلم سئول( کره ی جنوبی) را از آن خود کرده است.
اگر دلتان برای اصفهان و رود پرآب زاینده رود تنگ شده است، خواندن این کتاب را از دست ندهید!
کلمه های کتاب را بلند بلند بخوانید و از آن لذت ببرید !
شاید امشب روح پدر شخصیت اصلی داستان به خواب شما هم آمد و با هم در زاینده رود آب تنی کردید 🙂