برای من آمدن هر ماه، یعنی شروعی تازه. سعی میکنم تا برنامه های مختلفی برای رشد شخصیتی و علمی ام بچینم و خودم را ملزم کنم تا به انجام آنها متعهد باشم. یکی از برنامه های هر روز بهمن ماه امسالم این است که روزی یک پادکست خوب بشنوم و در مورد آن بنویسم.
برای شروع، از روی اپلیکیشن کست باکس، پادکست رادیو راه دکتر شکوری را انتخاب کردم چرا که همان طور که در توضیح پادکست نوشته شده بود، این اپیزودها برای کسانی ست که میخواهند با چشمان بسته یاد بگیرند و من هم یکی از آنها هستم. دوست دارم چشمانم را ببندم و گوش و ذهنم را به دست دکتری بسپارم که تعریفش را از دوستانم بسیار شنیده ام و از طریق برنامه ی کتاب باز با او آشنا شده ام. بیش از این حاشیه نمیروم تا با هم سراغ اولین اپیزودی که امروز شنیدم برویم و چیزهایی که آموختم را برای شما هم تعریف کنم.
هشت اپیزود اول برای آغاز سال نود و هفت، ساخته شده بود و نامش هشت گانه ی توسعه ی فردی ست.
گام اول نگرش است؛ حالا نگرشِ چه؟ کمی صبر داشته باشید، خودتان متوجه خواهید شد.
دکتر شکوری این چنین آغاز میکند:
«اولین چیزی که میخواهم در موردش حرف بزنم نگرش ما نسبت به خودمان است. روان شناسان این مفهوم را به عنوان خود پنداری تعریف میکنند.شکسپیر میگوید: هیچ زندانی به اندازه ی زندانی که نمیدانیم در آن قرار داریم ما را محدود نمیکند و زندان خودپنداری، زندانی ست که ما معمولا دیوارهایش را نمیبینیم و حسش نمیکنیم.
خودپنداری یعنی تصوری که از خودمان داریم؛ یعنی حس میکنیم چقدر زیباییم؟ چقدر باهوشیم؟ چقدر شایسته ی موفقیت هستیم؟ و این چیزی است که به خاطر دلایلی که بعدا در موردش حرف میزنیم متاسفانه خیلی معیوب است! اکثر ما در مورد خودمان تصور درستی نداریم یا احساس میکنیم که خیلی ضعیفیم یا برای رسیدن به آرزوهایمان کافی نیستیم و این اولین زندانی ست که باید از آن خارج شویم.»
در ادامه از آزمایشی از رفتارگرایان صحبت میشود که من در کتاب های درسی ام به نام سگ سلیگمن با آن آشنا شدم. راستش را بخواهید حیوان مورد آزمایش چندان فرقی نمیکند ماجرا این جاست که در هر کدام از آنها، حیوان ابتدا برای رسیدن به شکارش تلاش میکند اما مانعی بیرونی نمیگذارد تا به هدفش برسد. پس از چندی تلاش و بارها تکرار حرکت خود و ناامید شدن، دست از تلاش بر میدارد و قسمت غم انگیز ماجرا این است که پس از برداشته شدن مانع، به دلیلِ باور نتوانستن که در ذهن حیوان نقش بسته است، هیچ تلاشی نمیکند، درمانده شده و در آخر از شدت گرسنگی و ضعف بیهوش میشود و میمیرد. درست مثل بسیاری از ما انسان ها که پس از بارها شکست و ناامید شدن دست از تلاش برمیداریم وشاهد مرگ آرزوهایمان در زندگی هستیم.
در ادامه در مورد اتفاقاتی صحبت میشود که باعث این میگردد تا ما در مورد خودمان تصور خوبی نداشته باشیم:
۱) «مدرسه: جایی که فقط دو هوش مهم است، هوش حفظی و هوش ریاضی.
و اگر از قضا شما در این دو، هوشِ خوبی داشته باشید، برچسب میخورید که شایسته ی موفقیت هستید و اگر در آنها خوب نباشید، ۱۲ سالِ دوران مدرسه را در حالی طی میکنید که احساس میکنید برای رسیدن به رویاهایتان کافی نیستید.
۲) خانواده: جایی که زخم های دوران کودکی مان را در آن تجربه کرده ایم. زخم هایی که در دوران بزرگسالی، اثر بسیار مهمی دارند.
۳) دولت: جایی که در آن مرکزی به نام دولت داریم و پیرامونی به نام جامعه برای آن تعریف میشود. با کشف نفت و استخراج آن در ایران، ۸۰ درصد قدرت دست دولت افتاد و همین دوری و نزدیکی ما به حلقه ی دولت و روابطمان با آن تعیین میکند که چقدر موفق هستیم. این موضوع باعث میشود تا ما احساس کنیم که تلاش کردن، جنگیدن و داشتن یک برنامه ی توسعه ی فردی برای خودمان در این ساختارِ مرکز_پیرامون، آن چنان هم مهم نیست.
۴) جامعه ی کوتاه مدت: خیلی از دانشمندان در عرصه ی سیاست و علوم اجتماعی معتقدند که ایران به خاطر تاریخ و جغرافیای پر حادثه اش یک جامعه ی کوتاه مدت است. جامعه ای که چشم انداز را از شهروندان دریغ کرده و برای آنها معلوم نیست که سال آینده چه اتفاقی قرار است که بیافتد. این موضوع، این خطر را برای آدم ها ایجاد کرده است که اجازه ی رویاپردازی نداشته باشند و جسارت رویاپردازی در آنها سرکوب شود.»
با خودم فکر کردم که چند درصد از روزهایم را به عشقِ رسیدن به هدف و رویایی بیدار شدم؟ جوابم برای خودم ناامید کننده بود. همان طور که در بالا خواندید من هم یکی از قربانیان مدرسه و غول کنکور هستم و گذراندن تنها ۴ ساعتِ ناقابل سر آزمون کنکور، باورم را نسبت به خودم کن فیکون کرد.
به این جای پادکست که رسیدم خودکار قرمز را برداشتم و پا به پای حرف های دکتر شکوری در دفتر مخصوص توسعه ی فردی ام شروع به یادداشت کردم. پیشنهاد میکنم که شما هم پس از خواندن این گزارش از این پادکست، آن را یادداشت کنید، شاید که در ذهنتان بشیند و تلنگری برای تغییر باورهایتان باشد.
« اگر فکر میکنید که میبرید یا میبازید در هر دو صورت، درست فکر کردید. اگر مثل برنده به خودتان و امکاناتتان نگاه کنید، آنگاه احتمالِ بُردِ شما در رقابت زندگی بیشتر خواهد شد اما اگر با تمام استعدادهایتان مثل یک بازنده به خودتان نگاه کنید، آنقدر دستاورد زیادی نخواهید داشت. »
در آخر دکتر شکوری این گونه اپیزود را به پایان میرساند که:
«اولین زندانی که باید شجاعانه دیوارهایش را بشکنیم و از آن بیرون بیاییم، زندانی است که با باورهایِ در مورد خودمان آن را تقویت و مسلح کرده ایم. زندانی که تعریف میکند، رشد من در همین حد و چارچوب خواهد بود.
اگر در یک دوره ای به هر علتی دوست داشته نشدید دلیل بر این نمیشود که شما دوست داشتنی نیستید.شما به سبک خودتان نابغه اید.
دنیا جای بدی ست اما ارزش جنگیدن را دارد.»