جرقه ی نوشته ی روز:
«از گذشته مانند تخته فنر برای جهیدن استفاده کن نه مانند مخده برای لمیدن.»
باید اعتراف کنم که زمانی طولانی بر روی مخده ی گذشته ام لم داده بودم و حتی بدتر، نقش قربانی به خودم گرفته بودم و همه را مقصر میدانستم به غیر از خودم. این تفکر خطرناکی ست. به عنوان کسی که تا ته این مسیر را رفته است باید گوشزد کنم که اگر گرفتار این دام شده اید هر چه زودتر خودتان را از آن بیرون بکشید.
همه ی ما در گذشته ی خودمان رنج هایی کشیده ایم و اشتباهاتی کرده ایم یا در حقمان اشتباهاتی شده است.
حالا که چه؟ بیاییم و تا آخر عمر حسرت ساعت هایی را بخوریم که پر کشیده و رفته اند؟ چند بار میشود یک داستان تکراری و کهنه را برای خود و دیگران مرور کرد؟
ادم ها حوصله شان سر میرود، خودمان هم.
لطفا تشک گذشته را پهن کنید، روی آن بایستید و به یاد بازی های بچگیمان بالا و پایین ببرید و آن قدر این کار را تکرار کنید تا فنرش در برود و هم شما راحت شوید و هم ما!
انسان سالم واقع بین است و میفهمد که گذشته در گذشته است. این میت قبری ندارد پس بنشینید و با خودتان حلاجی کنید که مدت هاست سر کدام قبر خالی گریه میکنید؟
قول میدهم که اگر سوار ماشین زندگی شوید و به جای دنده عقب، پایتان را بر روی گاز فشار دهید مناظر زیبایی را سر راهتان میبینید و از تنفس هوای تازه لذت خواهید برد.
قصه ی روز:
مردی جان خود را با شنا کردن از میان جریان خروشان و سهمناک رودخانه ای به خطر انداخت و پسر بچه ای را که در اثر جریان آب به دریا رانده شده بود، از مرگ حتمی نجات داد.
پسر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن رو به مرد کرد و گفت:
« از این که جان مرا نجات دادید، بسیار متشکرم.»
مرد به چشمان پسربچه نگریست و گفت:
« تشکر لازم نیست، پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت.»
از کتاب: جانب عشق عزیز است فرو مگذارش_ مسعود لعلی
نقل قول روز:
« با قضاوت کردن درباره ی دیگران در واقع به توضیف خود میپردازید.»
وین دایر
جرعه ای شعر بنوش!
دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی با این همه آب
رخصت نمی دهد این همه آب
تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند
بیژن نجدی