دغدغه ی امروزم
روی صندلی، پشت میز تحریرم مینشینم و به این فکر میکنم که امروز برای سایت چه بنویسم.
همین لحظه هایی که من درگیر هزارتوهای ذهنی ام میشوم و سعی میکنم تا از میان آنها حرفی بیرون بکشم و ثبتش کنم دوباره همان صدا را میشنوم و میفهمم که همسایه ی رو به رویی مان برگشته است.
عادت اش است. هر وقت که با ماشین به پارکینگ خانه میرسد صدای ضبطش در کوچه میپیچد. صدای موزیکی بلند و تکراری.
برایم عجیب است که واقعا فقط همین یک موزیک را در ضبط ماشینش دارد یا جوری تنظیم میکند که داخل کوچه که شد این آهنگ پخش شود؟
تکرار…
موسیقی های تکراری
آدم های تکراری
جاهای تکراری
کتاب های تکراری…
چه میشود که آدم ها درگیر یک حس میشوند و کارهایشان را تکرار میکنند؟
یادم میآید که در دوران مدرسه چقدر خواندن را تکرار میکردم تا درس ها در ذهنم نقش ببندند و کار درستی هم بود. ماندن در کنار زندگی یک نواخت جرات میخواهد و من آن روزها این شجاعت را داشتم تا زمانم را وقف یک کار واحد کنم.
آدم های امروزی…
اصلا چرا راه دور برویم؟
خود من درگیر فرار از تکرار شده ام و فضای مجازی شریک جرم من است چرا که با بمباران محتوای جدید زمانی باقی نمیگذارد تا سراغ قدیمی ها بروم و مرور کنم که چه اتفاقی افتاد یا چه یاد گرفتم و از خاطرم رفت؟
صدها پیج کتابخوانی و بلاگر کتاب در اینستاگرام ساخته شده است که انگار برای زدن رکورد تعداد کتاب های خوانده شده با هم مسابقه میدهند اما چه میشود اگر یک کتاب خوب را برداریم و آن را بخوانیم و بارها مرورش کنیم؟
در طول زندگیمان کلاس های مختلفی میرویم و قفسه هایمان پر از دفتر سیاه هایی ست که در آنها جزوه نوشته ایم. چه میشود اگر یک درس تکراری را بارها بخوانیم؟
هر کداممان دنبال معاشرت با آدم های جدی هستیم . چه میشود اگر با همان دوستان قدیمی رفت و آمد داشته باشیم و چه بسا حرف های تکراری بزنیم؟
به نظرم شخصیت ما در لابه لای تکرار هاست که شکل میگیرد و زندگیمان را اتفاقات جدید نمیسازد.
زندگی یک نواخت پیش میرود و آن را چون مومی عادت های تکراری ما شکل میدهند. عادت های تکراری که هر روز با قدم های کوچک پیگیری شان میکنیم و چه خوب میشود اگر به جای عادت های ناسالم، عادت های مناسب و در راستای هدفمان را جایگزین کنیم. صبرمان را بالا ببریم و در کنارشان بایستیم تا عمیق تر شویم و هر گاه که ناامید و اهمال کار شدیم یاد قطره آب هایی بیافتیم که کوچک اند اما با تداوم در چکه کردن میتوانند سنگ های بزرگ را سوراخ کنند.
نقل قول روز
اگر چیزی را دوست ندارید، تغییرش دهید. اگر نمیتوانید، دیدتان را عوض کنید. غر نزنید!
مایا آنجلو
یک جرعه شعر بنوش!
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لبوحوض:
گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر
لای گل های حیاط رستگاری نزدیک
نور در کاسه مس، چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیواربلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هرچیز
روزنی دارد دیوارزمان که از آن، چهره من پیداست
چیزهایی هست، که نمی دانم
می دانم، سبزه ای رابکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دارو درخت
پرم از راه، ازپل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی درآب
چه درونم تنهاست!
سهراب سپهری
دقیقاً. انگار دائم دنبال چیزهای نو و تازهایم.
همین طوره اباصالح 🙂
«ماندن در کنار زندگی یک نواخت جرات میخواهد»
دقیقاً. دست به گریبان شدن با ملال واقعاً کار سختیه. برای همین پناه می بریم به تنوع بی امان شبکه های مجازی.
موافقم. کاش به جای شبکه های مجازی به نوشتن و خواندن پناه ببریم.